دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

دره بهشت

این اسم مقدسه به اندازیه کلمه عشق و نماز و ...

حقیقت چیست

 

 

زندگی چیست جز مردن چون پرنده ای در قفس

فریاد چیست در من جز سکوت

که انعکاس بغضهای بی پایانم

مونسم کیست؟ چند دانه ارزن

ماوای من کجاست؟

جز انزوای وهم آلود میله ها

گناهم چیست جز تناقض

شعرم چیست جز ابتذال

و حکمم یک قفس:

پایان حرکت در نقل مکان !

 

تنهایی

 

رنج تلخ است ولی وقتی آن را به تنهایی می کشیم تا دوست را به یاری نخوانیم،
برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند.
طعم توفیق را می چشاند.
و چه تلخ است لذت را "تنها" بردن
و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای ست "تنها" خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.
در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند یاد "تنهایی" را در سرت زنده میکند .
"تنها" خوشبخت بودن خوشبختی ای رنج آور و نیمه تمام است .
" تنها" بودن ، بودنی به نیمه است
و من برای نخستین بار در هستی ام رنج "تنهایی" را احساس کردم.

۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸

شرافت مرد هم چون بکارت یک دختر است اگر یکبار لکه دار شد دیگر جبران پذیر نیست

۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷۷

راه چاره ...
 
فقر و بدبختی خود ،‌ در همه حال
با ترازوی فلک سنجیدم
تن من یخ زده در قبر سکوت
دلم آتش زده از سوزش تب
همه شب تا به سحر لخت و ملول
آسمان بود و من و دست طلب
عاقبت در خم یک عمر تباه
واقعیات ، به من لج کردند
تا ره چاره بجویم ز زمین
کمرم را به زمین کج کردند

 

(دکتر علی شریعتی)

 

شب آفتابی

 

من از پشت شبهای بی خاطره

من از پشت زندان غم آمدم ...


من از آرزوهای دور و دراز

من از خواب چشمان نم آمدم ..


تو تعبیر رویای نادیده ای

تو نوری که بر سایه تابیده ای


تو یک آسمان بخشش بی طلب

تو بر خاک تردید باریده ای

تو یک خانه در کوچه زندگی

تو یک کوچه در شهر آزادگی

تو یک شهر در سرزمین حضور

تو یک راز بودن - به این سادگی...


مرا با نگاهت به دریا ببر

مرا تا تماشای فردا ببر

دلم قطره ای بی طپش در سراب

مرا تا تکاپوی دریا ببر

 

بهترین باش...

 

اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی

بوته ای در دامنه ای باش

ولی بهترین بوته ای باش که در کناره می روید

اگر نمی توانی درخت باشی بوته باش

اگر نمی توانی بوته ای باشی علف کوچکی باش

چشم انداز کنار شاهراهی را شادمانه تر کن

اگر نمی توانی نهنگ باشی فقط یک ماهی کوچک باش

ولی بازیگوش ترین ماهی دریاچه باش

همه ما را که ناخدا نمی کنند ملوان هم می توان بود

در این دنیا برای همه ما کاری هست

کارهای بزرگ، کارهای کمی کوچک

و آنچه که وظیفه ماست دور از دسترس نیست

اگر نمی توانی شاه راه باشی کوره راه باش

اگر نمی توانی خورشید باشی ستاره باش

هر آنچه که هستی بهترین باش

 

بخونید و بخندین

 

ساقیا دل به تو دادم که تو هم دل بدهی

نه که من دل بدهم خیر سرت ول بدهی

............................................

نگاهم با نگاهت کرد برخورد

نمی دانم چرا حالم بهم خورد

...........................................

دیشب تورا به مستی تشبیه به ماه کردم

خاک بر سر بیریختت من اشتباه کردم

...........................................

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

کوچه بن بست بود حالم گرفته شد برگشتم

...........................................

الا ای دختر گیسو طلایی مکن با عاشقت بی اعتنایی

چنان با دلخوری از من گذشتی که راننده ز پلهای هوایی

..........................................

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند

کچلی را بگرفتند و سرش شانه زدند

..........................................

تو کز محنت دیگران بی غمی ......گمانم پسر عمه ی شلغمی

سعدیا مرد نکونام نمیرد هر گز...مرده انست که دستش بزنی جم نخورد

..........................................

بی تو مهتاب شبی باز از ان کوچه گذشتم

 

فکر نکن یاد تو بودم کار نداشتم ول می گشتم

..........................................

یارب این دلبر شیرین که سپردی به منش..... بس که خنگ بود سپردم به ننش

یارب این دلبر شیرین که سپردی به منش.... پس چرا مادر من گفت که اورا بزنش